بس که درد عالمى در عشق تنها ميکشم
ناله امروز را از ضعف فردا ميکشم
خارخار راحتم ره ميزند اى ساربان
گرم ران محمل که ناگه خارى از پا ميکشم
چون بمرگ خود بميرم رحم کن خونم بريز
کز شهيدان تو فردا سر زنشها ميکشم
عشق را در کف متاعى بود گفتم چيست گفت
نيل بد ناميست بر روى زليخا ميکشم
تا مرا پا هست وخواهد بود عرفى سايه وش
خويشتن را از پى خوبان رعنا ميکشم