شماره ٣٣٨: آنکس که تو باشى دم مردن نگرانش

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آنکس که تو باشى دم مردن نگرانش
با صد هوس از دل نرود لذت جانش
دل بهر هلاک از تو طلب کرد نگاهى
غافل که دهد عمر ابد لذت آنش
آسوده شهيد تو که در پرسش محشر
از حيرت حسن تو بود لال زبانش
خونى که طلب ميرود از جامه يوسف
عشق آورد از ديده يعقوب نشانش
زان غمزه هلاکم که اجل بهر شکارى
چون تير ستاند بگذارد بکمانش
ديريست که جان رفته ومن گرم طپيدن
تا باز کشد لذت نظاره عنانش
فردا نکند جان بشهيد ستمت صلح
از شومى دل بس که ستم رفت بجانش
من راهب ديرى که ببازيچه ملايک
جوبند رهى در دل ترسا بچگانش
چندين مکن اى لب سخن از حالت عرفى
کز چهره پديدار بود راز نهانش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید