شماره ٣٣٦: بحمدالله که جان دادم بدان تلخى ز بيدادش

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بحمدالله که جان دادم بدان تلخى ز بيدادش
که از من تا قيامت لذت آن ميدهد يادش
براهش مشت خاکى از وجودم مانده وشادم
که نتواند ز بس گرمى بنزديک آمدن بادش
دم مردن ز بيم آن دهد کامم که بعد از من
کند ناگه غم ناکاميم ره در دل شادش
مگو کز سلطنت پرويز شهرت يافت در عالم
که دارد در جهان مشهور همچشمى فرهادش
بخون آغشته ام وز گريه مستان برم غيرت
که بيهوشان محفل ميدهند از کشتکان يادش
بنود اين پيش دستيها اجل را پيش ازين عرفى
مگر تعليم ترک غمزه او کرد استادش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید