که دست در خم مى زد که خون ما جوشيد
که بر فروخت که در چشم ما حيا جوشيد
هزار آبله از هر نفس فرو ريزد
چنين که از ته دل تا لبم دعا جوشيد
چنان ملامت واعظ مرا پريشان کرد
که عذر معصيتم از لب قضا جوشيد
براه عشق کسى بود گرم رو که اگر
قدم نهاد بالماس جاى پا جوشيد
ترانه که چمن را بخون گرم گرفت
که تا گذشت برو شيشه صبا جوشيد