شماره ٢١١: شبى که در قدم وصل يار ميگذرد

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
شبى که در قدم وصل يار ميگذرد
بذوق گريه بى اختيار ميگذرد
کسى که محرم درد منست ميداند
که ديده بى غم واشک از کنار ميگذرد
مخواب در دل شبها که فيض قافله ايست
که از کمينگه شبهاى تار ميگذرد
بهر که عرضه کنم درد خويش مى بينم
که غرقه ام من واو برکنار ميگذرد
صلاى فرصت وبرهان نيستى بر لب
پياله بر لب وحرف خمار ميگذرد
شکاريان طلب نقش پاى صيد کنند
تو مست خوابى وهر دم شکار ميگذرد
زبان مطلب وشوق درون من پيداست
که فرصتم بهمين خار خار ميگذرد
دلم بکوى تو با صد دليل نوميدى
بدين خوشست که اميدوار ميگذرد
دم جدايى دشمن زرقت عرفى
چنان نمود که يارى زيار ميگذرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید