شماره ١٠٩: گر شوم محروم صد سال از وصال روى دوست

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر شوم محروم صد سال از وصال روى دوست
ديده نگشايم مگر وقتى که آيم سوى دوست
تا قيامت هر سر مويم جدا در خون طپد
گر بارامم نيايد رخصت از هر موى دوست
اى مسيحا زانو از لطفم بزير سر منه
عهد اين شوريده سر مشکن بخشت کوى دوست
مژده باد اى دل که بهر ناوکى کان خاص تست
شهپر هاروت جويد غمزه جادوى دوست
لذت شبها نشينانم نميگنجد بکام
اى اجل کوه ازرهم بستان که رفتم سوى دوست
بلهوس درجامه وعاشق نگنجد درکفن
گر نسيمى آيد و گويد که دارى بوى دوست
کس نميرنجد ز عرض مهر عرفى منع کرد
چون ز دل پرسيده ام او مى شناسد بوى دوست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید