زبان ز نکته فروماند و راز من باقيست
بضاعت سخن آخر شد و سخن باقيست
گمان مبر که تو چون بگذرى جهان بگذشت
هزار شمع بکشتند و انجمن باقيست
نماند قاعده مهر کوهکن بجهان
ولى عداوت پرويز و کوهکن باقيست
کسى که محرم باد صباست ميداند
که با وجود خزان بوى ياسمن باقيست
مگو که هيچ تعلق نماند عرفى را
تعلقى که نبودش بخويشتن باقيست