شماره ٣٤: گر نخل و فابرندهد چشم ترى هست

غزلستان :: عرفی شیرازی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر نخل و فابرندهد چشم ترى هست
تا ريشه درآبست اميد ثمرى هست
هرچند رسد آيت يأس از در و ديوار
بربام و در دوست پريشان نظرى هست
چندين بپريشانى آن طره چه نازى
در زلف تو از زلف توآشفته ترى هست
هرگز نزدم دست بکيشى زسر صدق
ازبستن زنار مغانم خطرى هست
منکر نشوى گر بغلط دم زنم از عشق
اين نشأه مراگر نبود بادگرى هست
آن دل که پريشان شود ازناله بلبل
در دامنش آويز که باوى خبرى هست
هرگز قدرى غم ز دلم دور نبودست
شاديست که او را سر و برگ سفرى هست
تا گفت خموشى بتوراز دل عرفى
دانست که درناصيه غمازترى هست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید