عشق کو تا در بيابان جنون آرد مرا
تشنه سازد برلب درياى خون آرد مرا
آنکه ميخواهد که غم آتش زند درخانه اش
گو بعشرتخانه از بهر شگون آرد مرا
ازمى طامات خوش لايعقلم مطرب کجاست
تابهوش از نغمه هاى ارغنون آرد مرا
دربهشتم کن خدايا تا نمانم شرمسار
تاکه از شرم گنه دوزخ برون آرد مرا
مى برد انديشه ام از کعبه در ديرمغان
مى برد بارى نميدانم که چون آرد مرا
گربنالم عرفى از عقل و خرد معذوردار
من بدين وادى نه خود آيم جنون آرد مرا