چو خمر عشق تو خوردم سخن نگيرم باز
که هرکه مست شود با همه بگويد راز
بنهب دست بر آورد در ولايت جان
غمت که از سر دل پاى مى نگيرد باز
بدرگه تو فرو برده ايم پاى ثبات
بحضرت تو برآورده ايم دست نياز
سپر بر وى درآورد جانم از تسليم
چو شد بسوى دلم نرگس تو تيرانداز
تو رو نمودى و کردند عاشقان افغان
چو گل شکفت برآرند بلبلان آواز
چو گشت دانه خال تو دام دل زين پس
بهر طرف نکند مرغ همتم پرواز