شماره ٥٠٧: زخاک کوى توبوى هوا معطر شد

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
زخاک کوى توبوى هوا معطر شد
ز نور روى تو شب همچو مه منور شد
چو عشق تو بزمين زآسمان فرود آمد
زمين زشادى آن تا بآسمان برشد
بيمن عشق تو ديدم که روح پاک چوطفل
مسيح وار بگهواره در سخن ور شد
نشد رسيده کسى کو بعشق تو نرسيد
که بى صدف نتوانست قطره گوهر شد
اگرچه دردل کان بود جوهر خاکى
بيافت تربيت ازآفتاب تا زر شد
بسعى عشق تو آن کو زنه فلک بگذشت
بديدمش که زهفتم زمين فروتر شد
مرا چو عشق تو گشت از دو کون دامن گير
بسى زشوق توام آستين بخون ترشد
زبهر خدمت خاک درتو عاشق تو
بآب چشم وضو ساخت تامطهر شد
ازآنکه خواجه خود را بصدق خدمت کرد
بسى غلام خداوند بنده پرور شد
بداد جان ودل آن کو گداى (کوي) توگشت
نخواست سيم وزر آن کو بتو توانگر شد
اگر بخانه عشق اندر آيى اى درويش
پى خلاص تو ديوارها همه در شد
بکوش تا نرود عشقت از درون بيرون
که پادشاه ولايت ستان بلشکر شد
همه جهان را بى تيغ سيف فرغانى
بخصم داد چو اين دولتش ميسر شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید