شماره ٤٥٧: اى چو خورشيد چشمه يى از نور

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى چو خورشيد چشمه يى از نور
پرتو تو مباد از من دور
دوست راچون بود شکيب از دوست
چشم را کى بود ملال از نور
دو جهانش نيايد اندر چشم
هرکرا در جهان تويى منظور
صحبت تو غنا ومن درويش
نظرتو شفا ومن رنجور
نيست هر خوب را ملاحت تو
نيست هر کوه را کرامت طور
صورتى همچو روضه رضوان
گيسويى همچو عنبرينه حور
چشم مخمورت آنچنانکه ازوست
مستى ما چو خمر از انگور
زير اين خرقه دوستان دارى
همچو جان در قباى تن مستور
همه از جان خود بگرمى عشق
دل خود سرد کرده چون کافور
دل بعشق تو زنده شد آرى
مرده زنده شود بنفخه صور
جان عاشق ز(حزن تو) دايم
آنچنان منشرح که دل بسرور
سر عشق تو خواستم گفتن
غيرت تو نمى دهد دستور
سيف فرغانى از تو سير نشد
از عسل سير کى شود زنبور



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید