شماره ٤٤٧: اى پسر گر عاشقى دعوى ما ومن مکن

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى پسر گر عاشقى دعوى ما ومن مکن
از صفا تن را چو جان گردان وجان را تن مکن
بامدادان گر نبينى روى چون خورشيد دوست
روز را شب دان وچشم خود بدو روشن مکن
چون نمى سوزى چو شمع اندر شب سوداى يار
گر چراغت روز باشد اندرو روغن مکن
اندرين معدن که مردان آستين پر زر کنند
خويشتن را همچو طفلان خاک در دامن مکن
چون نرفتى راه بر خود رنگ درويشى مبند
چون شکارى نيست سگ را طوق در گردن مکن
نفس روباهست، اگر تو سگ نيى با آدمى
گر گسارى بهر اين روباه شيرافگن مکن
عقل نيکوخواه دارى نفس را فرمان مبر
چون بلشکر استوارى صلح با دشمن مکن
سر بسر ملک سليمان زآدمى پر ديو شد
چون پرى دارست خانه اندرو مسکن مکن
چون کسى دنيا خوهد با او حديث دين مگو
هرکه سر گين سوزد اندر مجمرش لادن مکن
سيف فرغانى برو همت زدنيا بر گسل
از پى عنقاى مغرب دانه از ارزن مکن
بهر يار ار شعر گويى نام غير او مبر
بهر چشم ار سرمه يى سايى خاک در هاون مکن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید