شماره ٤٣٨: روز نوروزست وبوى گل همى آرد نسيم

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
روز نوروزست وبوى گل همى آرد نسيم
عندليب آمد که با گل صحبتى دارد قديم
شد زروى گل منور چون رخ جانان جهان
شد زبوى او معطر چون دم مجمر نسيم
روى گل درگلستان چون رنگ بررخسار يار
بوى خوش مضمر درو چون جود در طبع کريم
تا زروى لاله پشت خاک گردد همچو لعل
آفتاب زرگر اندر کوهها بگداخت سيم
وقت آن آمد که کوبد کوس برکوهان کوه
رعد اشتردل که مى زد طبل در زير گليم
بلبل اندر بوستان دستان زدن آغاز کرد
باد صبح ازگلستان آورد بو، قم يانديم
گرهمى خواهى چو من ديدار يارو وصل دوست
جهدکن تا بر صراط عشق باشى مستقيم
عافيت را همچو من رنجوردرد عشق کرد
دلبرى کز چشم بيمارش شفا يابد سقيم
هم ببوى اوچو بستانست زندان در سقر
هم بياد او گلستانست آتش در جحيم
در گريبان با چنان رويى چو ماه وآفتاب
گردنش گويى يد بيضاست در جيب کليم
در بهشتى کندرو عاصى ز دوزخ ايمنست
بى جمال دوست رحمت را عذابى دان اليم
در خرابات جهان مستان خمر عشق را
آب حيوان بى وصال او شراب من حميم
هردلى کز نفخ صور عشق او جانى نيافت
اندرو انفاس روح الله شود ريح العقيم
نسبت عاشق بمعشوقست اندر قرب وبعد
گرچه اندر کعبه نبود هم ازو باشد حطيم
سيف فرغانى اگر جانان وجان خواهى بهم
دل دو مى بايد که يک دل کرد نتوانى دو نيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید