شماره ٤٣٢: هردم از عشق تو حال من دگرگون مى شود

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هردم از عشق تو حال من دگرگون مى شود
وزغمت اى دلستان جان را جگر خون مى شود
آن عجب نبود که شوريده شمو ديوانه وار
عاقل از عشق تو گر ليليست مجنون مى شود
دوستدار عاشقان تو هم از عشاق تست
چون درآميزد بجيحون قطره جيحون مى شود
تا شفا يابند از بيمارى دل جمله را
همچو طب بوعلى درد تو قانون مى شود
شهسواران ترا در آخر پر کاه خاک
اسب پرورده بشير گاو گردون مى شود
دست اندر آستين گوى از سلاطين مى برد
پاى در دامان و از کونين بيرون مى شود
زاهدان از عاشقان دورند از بهر بهشت
مرد نازل مرتبه از همت دون مى شود
گر کند عاشق بسوى پستى دنيا نظر
رفع عيسى در حق او خسف قارون مى شود
دل درين (ره) زد قدم جان ماند تنها گفتمش
صبر کن تا بنگرى کاحوال او چون مى شود
کس نمى داند که اندر کارگاه حکم دوست
آدم از چه مجتبى وابليس ملعون مى شود
سيف فرغانى بعشق از خويشتن يابد خلاص
ما راز سوراخ خود بيرون بافسون مى شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید