شماره ٤٢٦: اى آنکه عشق تو دل جانست وجان دل

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى آنکه عشق تو دل جانست وجان دل
مهرت نهاده لقمه غم در دهان دل
وصل تو قلب دل طلبد از ميان جان
ذکر تو گوش جان شنود از زبان دل
عشقت چو صبح در افق جان کند اثر
پر آفتاب وماه شود آسمان دل
جانم بجام غم همه خون جگر خورد
تا دل دمى از آن تو باشد توآن دل
گر عشق تو بود ز ازل در ميان جان
همچون ابد پديد نباشد کران دل
چون زر بسکه ملکان نام دارتست
هر گوهرى که طبع بر آرد زکان دل
از رنگ وبوى تو دهدم همچو گل نشان
هر غنچه يى که بشکفد از بوستان دل
اين بيتها که بهر تو گفتيم هر يکى
يک عشق نامه است بسر بر نشان دل
ازهر چه آن بدوست تعلق نداشت سيف
بگشاى پاى جان بگسل ريسمان دل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید