شماره ٤٢٢: کجايى اى سر کوى تو از جهان بيرون

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کجايى اى سر کوى تو از جهان بيرون
زمين راه تو از زير آسمان بيرون
گداى کوى ترا پايه از فلک بر تر
هماى عشق ترا سايه از جهان بيرون
کسى که پاى نهد در ره تو از سر صدق
چو لا مکان قدمش باشد از مکان بيرون
مراست عشق تو روشن نگردد آنکس را
که او ز دل نکند دوستى جان بيرون
غمت برون رود از دل اگر توان کردن
ترى زآب جدا ونمک زنان بيرون
زبحر عشق تو دل صد هزار موج بخورد
هنوز مى کند از تشنگى زبان بيرون
بشر زآدم وعشاق زاده از عشقند
از آسمان بدر آيند اختران بيرون
يقين شناس که عشقست راه تا برود
دل فراخ تو از تنگى گمان بيرون
زجان نشانه خوهد اين سخن که از دل راست
چو تير مى رود از خانه کمان بيرون
ايا رونده صاحب درون گر از دل خود
کنى غم دو جهان را يکان يکان بيرون
چو رسم هستى تو محو گشت آن جان را
اگر بجويند از خود مده نشان بيرون
بيمن عشق چو از خويشتن برون رفتى
دگر ز خويشتن آن دوست را مدان بيرون
اگر چه مردم با تو برادران باشند
تو کنج خانه گزين جمله را بمان بيرون
ازين مقام خطرناک سيف فرغانى
زهمت اسب کن وبرنشين بران بيرون



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید