شماره ٣٩٩: در کوى عشق هرکه چومن سيم وزر نداشت

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در کوى عشق هرکه چومن سيم وزر نداشت
هرگز درخت عشرت او برگ وبر نداشت
بسيار حلقه بردر وصل بتان زديم
ديديم هم کليد بجز سيم وزر نداشت
گفتم بکوى حيله زمانى فرو شوم
رفتم سراى وصل درآن کوى در نداشت
اى پادشاه حسن که همچون من فقير
سلطان سزاى افسر عشق تو سر نداشت
هرکس که آفتاب رخت ديد ناگهان
هرگز چو سايه روى خود ازخاک برنداشت
گويى سپاه عشق تو چون بردلم گذشت
بگذشت ازين خرابه که جاى دگر نداشت
خود راچو شمع بر سر کويت بسوختم
اندر شب فراق که گويى سحر نداشت
چون صبح وصل دم زد وخورشيد رو نمود
اين طالب مشاهده چشم نظر نداشت
آن مدعى بخنده نبيند جمال وصل
کو چشم در فراق تو از گريه تر نداشت
گرد در تو در طيرانست روز و شب
مرغ دل ارچه لايق آن اوج پرنداشت
گر تيغ بر سرش زنى آگاه نيست سيف
هر کو زخود خبير شد ازخود خبر نداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید