شماره ٣٧٤: اى غمت همنشين بيداران

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى غمت همنشين بيداران
درغمت مست گشته هشياران
غم تو نقد جان بنسيه وصل
برده از کيسه خريداران
چشم عيار پيشه تو بريخت
بسر غمزه خون عياران
پيش چشمت که مستى همه زوست
زده برسنگ شيشه خماران
درسر زلف تو چو پاى دلم
چشم تو بسته دست طراران
اندر اقليم عشق تو بيم است
ملک الموت را زبيماران
چون گروهى بعشق جان دادند
من چرا کم زنم زهمکاران
جان دهم درغم تو و نبرم
بقيامت خجالت از ياران
شادمانم ازآنکه کشته شدند
به ز من درغم تو بسياران
ناگزيرست عشق را محنت
پاسبانند گنج را ماران
هرکجا باد عشق تو بوزيد
زنده دل گردد آتش از باران
بى طلب ديگرى بتو نزديک
تو چرا دورى از طلب کاران
دل بتو داد سيف فرغانى
اى جگرگوشه جگر خواران



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید