شماره ٣٥٣: در آن زمان که دلم ميل با جمالى داشت

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در آن زمان که دلم ميل با جمالى داشت
نبود بى خبر از سر عشق و حالى داشت
زلطف معنى حسن ورا کمالى بود
زعشق صورت حال رهى جمالى داشت
زکان لطفش گويى برو فشانده بود
هرآن جواهر مخزون که حق تعالى داشت
بعون طالع سعد آسمان همت من
ز روى او مه و از ابروش هلالى داشت
چو صفحهاى رخش روى روزگار رهى
زعشق چهره او دلفريب خالى داشت
چو ذره بودم وبا آفتاب قربم بود
ستاره بودم و با ماه اتصالى داشت
اگر وصال همى خواست درزمان مى يافت
ورانبساط همى کرد دل مجالى داشت
زحال دل چو بگفتم بجان جوابم داد
که درمشاهده من بودم او خيالى داشت
مثال جان من آن روز همچو ريحان بود
که درسراچه قرب از بدن سفالى داشت
جمال دوست زهر پرده جلوه خود کرد
کسى نديد که اهليت وصالى داشت
درآن ديار که يوسف رخى پديد آمد
خريد و سود کند هر کسى که مالى داشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید