شماره ٣٣٨: بى تو دانى حالم اى جان چون بود

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بى تو دانى حالم اى جان چون بود
دل خراب و ديده گريان چون بود
باچنين صبر و تحمل حال من
کز تو دور افتادم اى جان چون بود
تن چو ازجان بازماند مرده ييست
جان که دورافتد زجانان چون بود
آنکه سر بر زانوى وصل تو داشت
زير دست وپاى هجران چون بود
تو(چو)خورشيدى و من چون ذره يى
ذره بى خورشيد تابان چون بود
تو گلستانى و من چون بلبلم
حال بلبل بى گلستان چون بود
هجر و وصل تست چون موت و حيات
اين يکى ديديم تا آن چون بود
درد هجرت راست درمان از وصال
آزمودم درد و درمان چون بود
در درون سيف فرغانى غمت
آتش اندر نى همى دان چون بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید