شماره ٣٢٤: ترکيست يار من که نداند کس از گلشن

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ترکيست يار من که نداند کس از گلشن
او تند خو و بنده نه مرد تحملش
پسته دهان که در سخن و خنده مى شود
زآن پسته پرشکر طبق روى چون گلشن
پايان زلف جعد پريشان سرش نديد
چندانکه دور کرد دل اندر تسلسلش
بى او ز زندگانى چون سير گشته ام
زآن جان خطاب مى کنم اندر ترسلش
او شاه بيت نظم جهانست زينهار
جز مهر و مه رديف مکن در تغزلش
هر صورتى که نقش کند در ضمير من
انديشه بر خطا بود اندر تخيلش
چندين هزار ترک تتارى نغوله را
گيسو بريده بينى ازآشوب کاکلش
او زيور عروس جمال خودست و نيست
بهر مزيد حسن بزيور تجملش
آهوى جان بنده چراگاه خويش يافت
بر برگ گل چو مشک بيفشاند سنبلش
ديوانه يى شود که نيايد بهوش باز
هر عاقلى که ديد بمستى شمايلش
جان برد و عشوه داد وهمه ساله اين بود
با او تقرب من و با من تفضلش
آنکس که اسب در پى اين شهسوار راند
رختش بآب رفت و خرافتاد بر پلش
با گلستان چهره او فارغست سيف
از بوستان و حسن گل و بانگ بلبلش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید