شماره ٣٠٢: اى توانگر چو (ن) گدايانت بدر باز آمدم

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى توانگر چو (ن) گدايانت بدر باز آمدم
نان نمى خواهم بسوى آبخور باز آمدم
اهل عالم را زلطف و حسنت آگاهى نبود
زآن سعادت جمله را کردم خبر باز آمدم
بود آراميده گيتى از حديث عشق تو
کردم اندر هر طرف صد شور و شر بازآمدم
هدهدى جاسوس بودم زين سليمانى جناب
نامه يى سوى سبا بردم دگر بازآمدم
آفتاب آسا شدم بر بام روزن بسته بود
سايه يى بر من فگن کاينک ز در بازآمدم
با لب خشکم وفاى عهد دامن گير شد
آستين از آب ديده کرده تر بازآمدم
ملک خسرو بود دنيا عشق ازو سيريم داد
شور شيرين در سرم رفت از شکر بازآمدم
شاه طبع ارچه بچوگانم زميدان برده بود
زير پاى اسب تو چون گو بسر بازآمدم
بود اقبال مرا خر رفته و برده رسن
روى عيسى ديدم از دنبال خر بازآمدم
در شب ادبار من مرغ سعادت پر بکوفت
چون خروس از خواب خوش وقت سحر بازآمدم
بوم محنت بال طاوسان بختم کنده بود
مرغ دولت چون برون آورد پر باز آمدم
طلعت يوسف چه خواهد کرد گويى با دلم
چون ببوى پيرهن روشن بصر بازآمدم
من بنام نيک سوى معدن اصلى خويش،
سکه ديگرگون نکردم، همچو زر بازآمدم
بوى عشق از دل شنودم نزد او گشتم مقيم
دوست را در خانه ديدم و زسفر بازآمدم
سيف فرغانى بعشق از عشق مستغنى شوى
آفتابم روى بنمود از قمر بازآمدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید