شماره ٢٩٩: مبداء عشق ز جاييست که نيز آنجا را

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مبداء عشق ز جاييست که نيز آنجا را
کسى نديدست و نداند ازل آن مبدا را
سخن عشق بسى گفته شد و مى گويند
کس ازين راه ندانست امد اقصا را
راست چون صورت عنقاست که نقاشانش
مى نگارند و نديدست کسى عنقا را
پايه عشق بلندست و ز سربازان هيچ
کس نياورد بزير قدم آن بالا را
گر تو از خود بدر آيى هم از اينجا که تويى
سير ناکرده ببينى افق اعلا را
قلم عشق کند درج بنسخ کونين
در خط علم تو مجموعه ما او حى را
در کتب مى نگري،راه رو و کارى کن
کآينه حسن نبخشد رخ نازيبا را
گر زاغيار دلت سرد شود، جان بخشى
نفس گرم تو تعليم کند عيسى را
هر چه در قبضه الاست ز اعيان وجود
لقمه يى ساز از آن بهر دهان لا را
ترک دنيا کن اگر قربت جانان خواهى
که به عيسى نرساند سم خر ترسا را
کشته عشق شو اى زنده که هرگز چون جان
مرگ ممکن نبود کشته آن هيجا را
دست ازين جيب برون آر که آل فرعون
نتوانند سيه کرد يد بيضا را
تا تو در گوش دل خويش کنى کردستند
پر ز لؤلوى معانى صدف اسما را
اى جدل پيشه شفاى خود ازين قانون ساز
کين اشارات نباشد پسر سينا را
سيف فرغانى رو وصف ره عشق مکن
چون بپيمانه کسى کيل کند دريا را؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید