شماره ٢٨٩: اى برده آب روى من ازعشق تو درآتشم

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى برده آب روى من ازعشق تو درآتشم
چون خاک بربادم مده آبى بزن برآتشم
برآتش سوداى تو از صبر اگر آبى زنم
باد تو افزون مى کند صد شعله اندرآتشم
زآنم بگاز قهر خود چون شمع گردن مى زنى
کآبم فرود آمدم بپا چون رفت برسر آتشم
ازدم زبانم شد سياه اندر دهان خشک لب
ازبس که دودى مى کند چون هيمه ترآتشم
زآن سکه مهرت نشد محو ازدل چون سيم من
هرچند در هر بوته يى بگداخت چون زرآتشم
درآتش سوداى تو چون گشت جانم سوخته
هرلحظه سوزى مى فتد دردل بکمتر آتشم
درپيش شمع حسن تو بالى زدم برخاستم
پروانه وار ازعشق توافتاد در پرآتشم
تا برمحک آزمون نيکو نمايد رنگ من
چون ز ربسى کرد امتحان عشق تو درهر آتشم
بر عود سوز مهر تو مانند عنبر سوختم
تا تو شکر لب مى کنى دردل چو مجمر آتشم
از خال عنبر گون تو چون مشک طبعم گرم شد
خوش خوش بسوزم بعد ازين چون شد معنبر آتشم
گر خاطر چون بحر من در سخن راشد صدف
ازسينه پرسوز خود من کان گوهر آتشم
دى گفت عشق گرم رو وارستى از سردى خود
تا چون تنور تيره دل کردت منور آتشم
من آن چراغ دولتم از نور قدس افروخته
چون شمع در مشکاة دل دايم مصور آتشم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید