شماره ٢٣٥: کسى که عشق نورزد مگو که جان دارد

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کسى که عشق نورزد مگو که جان دارد
جزين حديث نگويد کسى که آن دارد
ز مرگ چون دل صاحب دلان بود آمن
کسى که او بتو زنده است و چون تو جان دارد
زمين ز روى تو چون آفتاب روشن شد
که ماه حسن ز رخسارت آسمان دارد
لبت ببوسه مرا وعده داد ليکن گفت
شکر ز قاعده بيرون خورى زيان دارد
ببوى گل همه ساله چو بلبلم در باغ
که گل برنگ ز رخسار تو نشان دارد
چو گل ز پرده برون آمد و وصال رسيد
ز بيم هجر که در پى بود فغان دارد
دلم بصبر همى خواهد ار چه نتواند
که سر عشق ترا همچو جان نهان دارد
که در هواى تو اين عاشق زليخا مهر
براى کيد چو يوسف برادران دارد
اگر چه در پيت آنکس نراند اسب هوس
کز اختيار بدست اندرون عنان دارد
ولى کسى که ازو سر برآرد آن همت
که محنت تو کشد دولتش بر آن دارد
بمنع دور نگردد چو سيف فرغانى
هر آن گدا که ازين در اميد نان دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید