شماره ٢٣٣: تويى سلطان ملک حسن و چون من صد گدا دارى

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تويى سلطان ملک حسن و چون من صد گدا دارى
ترا کى برگ من باشد که چندين بى نوا دارى
وصالت خوان سلطانست، ازو محروم محتاجان
زنانش گوشه يى بشکن که بر در صد گدا دارى
سپاه ماه بشکستى بدان روى و نمى دانى
کزين دلهاى اشکسته چه لشکر در قفا دارى
کلاه شاهى خوبان بدست ناز بر سر نه
که با اين جسم همچون جان دو عالم در قبا دارى
سزد گر اسم الرحمان شود کرسى فخر او
که عرشى از دل عاشق محل استوا دارى
ز تو اى دوست تا ديدم همه رنج و بلا ديدم
نرفتم گر جفا ديدم، همين باشد وفادارى
ز عدل چون تو سلطانى چنين احسان روا نبود
کى نى دستم همى گيرى نه از من دست وادارى
بهر چشمى که مى خواهى بلطف و قهر يک نوبت
نظر کن سوى من گرچه ز درويشان غنا دارى
پس از چندين دعا نتوان تهى در آستين کردن
کف در يوزه ما را چو تو دست عطا دارى
مرا دى گفت روى تو ز وصافان حسن من
سخن از دل تو مى گويى که جان آشنا دارى
بضر و نفع عاشق وار ثابت باش در کويش
که گردورت کند از در درى ديگر کجا دارى
چو باشد سيف فرغانى بر خلق از فراموشان
بوقتى کين غزل خوانى مرا اى دوست ياد آرى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید