شماره ١٢٨: اى خطت سلسله يى بر قمر از عنبر ناب

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى خطت سلسله يى بر قمر از عنبر ناب
وى دل و ديده ز سوداى تو پرآتش و آب
دوش در وصف جمال تو چو در بستم دل
خوب رويان معانى بگشادند نقاب
خانه حسن ز بالاى تو دارد استون
قبله روح ز ابروى تو دارد محراب
اى دل از يورتگه سينه برون زن خرگاه
کين ستون کرد مرا خيمه تن سست طناب
پيش روى تو ز رخساره خورشيد چکد
عرق شرم چو اشک مطر از چشم سحاب
سايه بر کار چو من ذره کجا اندازى
که چو خورشيد تو از پرتو خويشى در تاب
خانه سوزست (غمت) در دل من چون آتش
بى قرارست دل اندر بر من چون سيماب
آفتابا ز تو روزم بشب آمد، تا چند
بر سر کوى تو شب روز کنم چون مهتاب
زلف جعد تومرا کرد مسلسل چون خط
کرده خط تو مرا زير و زبر چون اعراب
چون شرابت بود اندر سرو آيينه بدست
گيرد آيينه ز عکس رخ تو رنگ شراب
نام شيرين لب خويش ار بزبان آرى تو
در دهان شکرين تو شود شهد لعاب
همت عالى عشاق رخت تا حديست
که ز دنياشان در چشم نمى آيد خواب
گر عنان تو بدست من درويش افتد
از سر شوق بپاى تو درافتم چو رکاب
چشم داريم ز دادار بعقبى رحمت
ما که ديديم بدنيا ز فراق تو عذاب
دى يکى سوخته چون من بتضرع ميگفت
دست برداشته در حضرت رب الارباب
کاى خداوند تو برگيرش اگر خود بمثل
« در ميان من و معشوق همام است حجاب »
گفتن مدح تو از غايت مهر است مرا
عاشق آنست که طاعت نکند بهر ثواب
بحر شعر من اگر موج زند در عالم
غرقه چون حوت شود چشمه خورشيد در آب
با غزلهاى تر بنده که در مدح تو گفت
هست اشعار دگر خشکتر از رود رباب
آنچه از لطف و کرم در حق من فرمودى
يابى از بنده دعا و ز خداوند ثواب
بعد ازين کشتى انديشه بساحل بردم
زآنک درياى مديح تو ندارد پاياب
سيف فرغانى از ضبط برون شد سخنت
بى دلانرا نبود ضبط سخن راى صواب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید