شماره ٧١: در سمن با آن طراوت حسن اين رخسار نيست

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در سمن با آن طراوت حسن اين رخسار نيست
در شکر با آن حلاوت ذوق اين گفتار نيست
ژاله بر برگ سمن همچون عرق بر روى او
لاله در صحن چمن مانند آن رخسار نيست
دوش گفتم از لبش جانم بکام دل رسد
چون کنم او خفته و بخت رهى بيدار نيست
اى بشيرينى ز شکر در جهان معروف تر
شهد با چندان حلاوت چون تو شيرين کار نيست
چون تو روزى مرهم وصلى نهى بر جان من
گر بتيغ هجر مجروحم کنى آزار نيست
بر دل تنگم اگر کوهى نهى کاهى بود
کآنچه جز هجر تو باشد بر دل من بار نيست
تا درآيد اندرو غمهاى تو هر سو درست
خانه دلرا که جز نقش تو بر ديوار نيست
مستى و ديوانگى از چون منى نبود عجب
کز شراب عشق تو در من رگى هشيار نيست
گر همه جانست اندر وى نباشد زندگى
چون کسى را دل ز درد عشق تو بيمار نيست
در سخن هر لفظ کندر وى نباشد نام تو
صورتش گر جان بود آن لفظ معنى دار نيست
هرکه عاشق نيست از وصلت نيابد بهره يى
هرکه او نبود بهشتى لايق ديدار نيست
سيف فرغانى چو روى دوست ديدى ناله کن
عندليبى و ترا جز روى او گلزار نيست
چون مدد از غير نبود صبر کن تا حل شود
« اى که گفتى هيچ مشکل چون فراق يار نيست »



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید