شماره ٥١: اى دريغا کز وصال يار ما را رنگ نيست

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى دريغا کز وصال يار ما را رنگ نيست
دل ز دستم رفته و دلدارم اندر چنگ نيست
چون بمهر دوست ورزيدن مرا نيکوست نام
گر بطعن دشمنان بدنام باشم ننگ نيست
بى تو عالم بر دلم اى جان چو چشم سوزنست
چشم سوزن بر دلم چون با تو باشم تنگ نيست
کس بتو مانند و نسبت نيست با تو خلق را
زنگ همچون آينه آيينه همچون زنگ نيست
گر ميانت در زرو ياقوت گيرم چون کمر
خدمتى نبود که آن جز خاک و اين جز سنگ نيست
سعدى اريک چند در ميدان تو اسبى براند
مرکب ما پشت ريش و باره ما لنگ نيست
در سخن نيکست هرکس را و بر بالاى چنگ
اين بريشمها که مى بينى بيک آهنگ نيست
سازها دارند مردم مختلف بهر طرب
ليک از آنها در خوش آوازى يکى چون چنگ نيست
سيف فرغانى نکو گويد سخن منکر مشو
چون توان گفتن شکر را طعم و گل را رنگ نيست
کار خواهى کرد عاشق شو که به زين نيست کار
شعر خواهى گفت ازين سان گو که به زين لنک نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید