نکوهش بى خبران

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
هماى ديد سوى ماکيان بقلعه و گفت
که اين گروه، چه بى همت و تن آسانند
زبون مرغ شکارى و صيد روباهند
رهين منت گندم فروش و دهقانند
چو طائران دگر، جمله را پر و بال است
چرا براى رهائي، پرى نيفشانند
همى فتاده و مفتون دانه و آبند
همى نشسته و بر خوان ظلم مهمانند
جز اين فضا، به فضاى دگر نميگردند
جز اين بساط، بساط دگر نميدانند
شدند جمع، تمامى بگرد مشتى دان
عجب گرسنه و درمانده و پريشانند
نه عاقلند، از آن دستگير ايامند
نه زير کند، از آن پاى بند زندانند
زمانه، گردنشان را چنين نپيچاند
بجد و جهد، گر اين حلقه را بپيچانند
هنوز بى خبرند از اساس نشو و نما
هنوز شيفته اين بنا و بنيانند
بگفت، اين همه دانستى و ندانستى
که اين قبيله گرفتار دام انسانند
شکستگى و درافتادگى طبيعت ماست
ز بستن ره ما، خلق در نمى مانند
سوى بسيط زمين، گر تو را فتد گذرى
درين شرار، ترا هم چو ما بسوزانند
ترازوى فلک، اى دوست، راستى نکند
گه موازنه، ياقوت و سنگ يکسانند
درين حصار، ز درماندگان چه کار آيد
که زيرکان، همه در کار خويش حيرانند
چه حيله ها که درين دامهاى تزويرند
چه رنگها که درين نقشهاى الوانند
نهفته، سودگر دهر هر چه داشت فروخت
خبر نداد، گرانند يا که ارزانند
در آن زمان که نهادند پايه هستى
قرار شد که زبردست را نرجانند
نداشتيم پر شوق، تا سبک بپريم
گمان مبر که در افتادگان، گرانجانند
درين صحيفه، چنان رمزها نوشت قضا
که هر چه بيش بدانند، باز نادانند
بکاخ دهر، که گه شيون است و گه شادى
بميل گر ننشيني، بجبر بنشانند
ترا بر اوج بلندي، مرا سوى پستى
مباشران قضا، ميزنند و ميرانند
حديث خويش چه گوئيم، چون نميپرسند
حساب خود چه نويسيم، چون نميخوانند
چه آشيان شما و چه بام کوته ما
همين بس است که يکروز، هر دو ويرانند
تفاوتى نبود در اصول نقص و کمال
کمالها همه انجام کار، نقصانند
به تيره روز مزن طعنه، کاندرين تقويم
نوشته شد که چنين روزها فراوانند
از آن کسيکه بگرداند چهره، شاهد بخت
عجب مدار، اگر خلق رو بگردانند
درين سفينه، کسانى که ناخدا شده اند
تمام عمر، گرفتار موج و طوفانند
ره وجود، بجز سنگلاخ عبرت نيست
فتادگان، خجل و رفتگان پشيمانند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید