صاعقه ما، ستم اغنياست

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
برزگرى پند به فرزند داد
کاى پسر، اين پيشه پس از من تراست
مدت ما جمله به محنت گذشت
نوبت خون خوردن و رنج شماست
کشت کن آنجا که نسيم و نمى است
خرمى مزرعه، ز آب و هواست
دانه، چو طفلى است در آغوش خاک
روز و شب، اين طفل به نشو و نماست
ميوه دهد شاخ، چو گردد درخت
اين هنر دايه باد صباست
دولت نوروز نپايد بسى
حمله و تاراج خزان در قفاست
دور کن از دامن انديشه دست
از پى مقصود برو تات پاست
هر چه کنى کشت، همان بدروى
کار بد و نيک، چو کوه و صداست
سبزه بهر جاى که رويد، خوش است
رونق باغ، از گل و برگ و گياست
راستى آموز، بسى جو فروش
هست در اين کوي، که گندم نماست
نان خود از بازوى مردم مخواه
گر که تو را بازوى زور آزماست
سعى کن، اى کودک مهد اميد
سعى تو بنا و سعادت بناست
تجربه ميبايدت اول، نه کار
صاعقه در موسم خرمن، بلاست
گفت چنين، کاى پدر نيک راى
صاعقه ما ستم اغنياست
پيشه آنان، همه آرام و خواب
قسمت ما، درد و غم و ابتلاست
دولت و آسايش و اقبال و جاه
گر حق آنهاست، حق ما کجاست
قوت، بخوناب جگر ميخوريم
روزى ما، در دهن اژدهاست
غله نداريم و گه خرمن است
هيمه نداريم و زمان شتاست
حاصل ما را، دگران مى برند
زحمت ما زحمت بى مدعاست
از غم باران و گل و برف و سيل
قامت دهقان، بجوانى دوتاست
سفره ما از خورش و نان، تهى است
در ده ما، بس شکم ناشتاست
گه نبود روغن و گاهى چراغ
خانه ما، کى همه شب روشناست
زين همه گنج و زر و ملک جهان
آنچه که ما راست، همين بورياست
همچو مني، زاده شاهنشهى است
ليک دو صد وصله، مرا بر قباست
رنجبر، ار شاه بود وقت شام
باز چو شب روز شود، بى نواست
خرقه درويش، ز درماندگى
گاه لحاف است و زمانى عباست
از چه، شهان ملک ستانى کنند
از چه، بيک کلبه ترا اکتفاست
پاى من از چيست که بى موزه است
در تن تو، جامه خلقان چراست
خرمن امساله ما را، که سوخت؟
از چه درين دهکده قحط و غلاست
در عوض رنج و سزاى عمل
آنچه رعيت شنود، ناسزاست
چند شود بارکش اين و آن
زارع بدبخت، مگر چارپاست
کار ضعيفان ز چه بى رونق است
خون فقيران ز چه رو، بى بهاست
عدل، چه افتاد که منسوخ شد
رحمت و انصاف، چرا کيمياست
آنکه چو ما سوخته از آفتاب
چشم و دلش را، چه فروغ و ضياست
ز انده اين گنبد آئينه گون
آينه خاطر ما بى صفاست
آنچه که داريم ز دهر، آرزوست
آنچه که بينيم ز گردون، جفاست
پير جهانديده بخنديد کاين
قصه زور است، نه کار قضاست
مردمى و عدل و مساوات نيست
زان، ستم و جور و تعدى رواست
گشت حق کارگران پايمال
بر صفت غله که در آسياست
هيچکسى پاس نگهدار نيست
اين لغت از دفتر امکان جداست
پيش که مظلوم برد داورى
فکر بزرگان، همه آز و هوى ست
انجمن آنجا که مجازى بود
گفته حق را، چه ثبات و بقاست
رشوه نه ما را، که بقاضى دهيم
خدمت اين قوم، به روى و رياست
نبض تهى دست نگيرد طبيب
درد فقير، اى پسرک، بى دواست
ما فقرا، از همه بيگانه ايم
مرد غني، با همه کس آشناست
بار خود از آب برون ميکشد
هر کس، اگر پيرو و گر پيشواست
مردم اين محکمه، اهريمنند
دولت حکام، ز غصب و رباست
آنکه سحر، حامى شرع است و دين
اشک يتيمانش، گه شب غذاست
لاشه خورانند و به آلودگى
پنجه آلوده ايشان گواست
خون بسى پيرزنان خورده است
آنکه بچشم من و تو، پارساست
خوابگه آنرا که سمور و خز است
کى غم سرماى زمستان ماست
هر که پشيزى بگدائى دهد
در طلب و نيت عمرى دعاست
تيره دلان را چه غم از تيرگيست
بى خبران را، چه خبر از خداست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید