شاهد و شمع

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شاهدى گفت بشمعى کامشب
در و ديوار، مزين کردم
ديشب از شوق، نخفتم يکدم
دوختم جامه و بر تن کردم
دو سه گوهر ز گلوبندم ريخت
بستم و باز بگردن کردم
کس ندانست چه سحرآميزى
به پرند، از نخ و سوزن کردم
صفحه کارگه، از سوسن و گل
بخوشى چون صف گلشن کردم
تو بگرد هنر من نرسى
زانکه من بذل سر و تن کردم
شمع خنديد که بس تيره شدم
تا ز تاريکيت ايمن کردم
پى پيوند گهرهاى تو، بس
گهر اشک بدامن کردم
گريه ها کردم و چون ابر بهار
خدمت آن گل و سوسن کردم
خوشم از سوختن خويش از آنک
سوختم، بزم تو روشن کردم
گر چه يک روزن اميد نماند
جلوه ها بر درو روزن کردم
تا تو آسوده روى در ره خويش
خوى با گيتى رهزن کردم
تا فروزنده شود زيب و زرت
جان ز روى و دل از آهن کردم
خرمن عمر من ار سوخته شد
حاصل شوق تو، خرمن کردم
کارهائيکه شمردى بر من
تو نکردي، همه را من کردم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید