سعى و عمل

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
براهى در، سليمان ديد مورى
که با پاى ملخ ميکرد زورى
بزحمت، خويش را هر سو کشيدى
وزان بار گران، هر دم خميدى
ز هر گردي، برون افتادى از راه
ز هر بادي، پريدى چون پر کاه
چنان در کار خود، يکرنگ و يکدل
که کارآگاه، اندر کار مشکل
چنان بگرفته راه سعى در پيش
که فارغ گشته از هر کس، جز از خويش
نه اش پرواى از پاى اوفتادن
نه اش سوداى کار از دست دادن
بتندى گفت کاى مسکين نادان
چرائى فارغ از ملک سليمان
مرا در بارگاه عدل، خوانهاست
بهر خوان سعادت، ميهمانهاست
بيا زين ره، بقصر پادشاهى
بخور در سفره ما، هر چه خواهى
به خار جهل، پاى خويش مخراش
براه نيکبختان، آشنا باش
ز ما، هم عشرت آموز و هم آرام
چو ما، هم صبح خوشدل باش و هم شام
چرا بايد چنين خونابه خوردن
تمام عمر خود را بار بردن
رهست اينجا و مردم رهگذارند
مبادا بر سرت پائى گذارند
مکش بيهوده اين بار گران را
ميازار از براى جسم، جان را
بگفت از سور، کمتر گوى با مور
که موران را، قناعت خوشتر از سور
چو اندر لانه خود پادشاهند
نوال پادشاهان را نخواهند
برو جائيکه جاى چاره سازيست
که ما را از سليمان، بى نيازيست
نيفتد با کسى ما را سر و کار
که خود، هم توشه داريم و هم انبار
بجاى گرم خود، هستيم ايمن
ز سرماى دى و تاراج بهمن
چو ما، خود خادم خويشيم و مخدوم
بحکم کس نميگرديم محکوم
مرا اميد راحتهاست زين رنج
من اين پاى ملخ ندهم بصد گنج
مرا يک دانه پوسيده خوشتر
ز ديهيم و خراج هفت کشور
گرت همواره بايد کامکارى
ز مور آموز رسم بردبارى
مرو راهى که پايت را ببندند
مکن کارى که هشياران بخندند
گه تدبير، عاقل باش و بينا
راه امروز را مسپار فردا
بکوش اندر بهار زندگانى
که شد پيرايه پيري، جوانى
حساب خود، نه کم گير و نه افزون
منه پاى از گليم خويش بيرون
اگر زين شهد، کوته دارى انگشت
نکوبد هيچ دستى بر سرت مشت
چه در کار و چه در کار آزمودن
نبايد جز بخود، محتاج بودن
هر آن مورى که زير پاى زوريست
سليمانيست، کاندر شکل موريست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید