روح آزرده

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بشکوه گفت جوانى فقير با پيرى
بروزگار، مرا روى شادمانى نيست
بلاى فقر، تنم خسته کرد و روح بکشت
بمرگ قانعم، آن نيز رايگانى نيست
کسى بمثل من اندر نبردگاه جهان
سياه روز بلاهاى ناگهانى نيست
گرسنه بر سر خوان فلک نشستم و گفت
که خيرگى مکن، اين بزم ميهمانى نيست
به خلق داد سرافرازى و مرا خوارى
که در خور تو، ازين به که ميستانى نيست
به دهر، هيچکس مهربان نشد با من
مرا خبر ز ره و رسم مهربانى نيست
خوشى نيافتم از روزگار سفله دمى
از آن خوشم که سپنجى است، جاودانى نيست
بخنده، پير خردمند گفت تند مرو
که پرتگاه جهان، جاى بدعنانى نيست
چو بنگري، همه سر رشته ها بدست قضاست
ره گريز، ز تقدير آسمانى نيست
وديعه ايست سعادت، که رايگان بخشند
درين معامله، ارزانى و گرانى نيست
دل ضعيف، بگرداب نفس دون مفکن
غريق نفس، غريقى که وارهانى نيست
چو دستگاه جوانيت هست، سودى کن
که هيچ سود، چو سرمايه جوانى نيست
ز بازويت نربودند تا توانائى
زمان خستگى و عجز و ناتوانى نيست
بملک زندگي، ايدوست، رنج بايد برد
دلى که مرد، سزاوار زندگانى نيست
من و تو از پى کشف حقيقت آمده ايم
ازين مسابقه، مقصود کامرانى نيست
بدفتر گل و طومار غنچه در گلزار
بجز حکايت آشوب مهرگانى نيست
بناى تن، همه بهر خوشى نساخته اند
وجود سر، همه از بهر سرگرانى نيست
ز مرگ و هستى ما، چرخ را زيان نرسد
سپهر سنگدل است، اين سخن نهانى نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید