ذره و خفاش

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
در آنساعت که چشم روز ميخفت
شنيدم ذره با خفاش ميگفت
که اى تاريک راي، اين گمرهى چيست
چرا با آفتابت الفتى نيست
اگر ماهيم و گر روشن سهيليم
تمام، اين شمع هستى را طفيليم
اگر گل رست و گر ياقوت شد سنگ
يکى رونق گرفت از خور، يکى رنگ
چرا بايد چنين افسرده بودن
بصبح زندگانى مرده بودن
ببيني، گر برون آئى يکى روز
تجليهاى مهر عالم افروز
فروغ آفتاب صبحگاهى
فرو شويد ز رخسارت سياهى
نبايد ترک عقل و راى گفتن
بشب گشتن، بگاه روز خفتن
ببايد دلبرى زيبا گزيدن
درو ديدن، جهان يکسر نديدن
براه عشق، کردن جست و خيزى
بشوق وصل، صلحى يا ستيزى
ز يک نم اوفتادن، غرق گشتن
ز بادى جستن، از دريا گذشتن
مرا همواره با خور گفتگوهاست
بدين خردى دلم را آرزوهاست
چو روشن شد رهم زان چهر رخشان
چه غم گر موج بينم يا که طوفان
ترا گر نيز ميل تابناکى است
نظر چون من بپوش از هر چه خاکيست
چه سود از انزوا و ظلمت، ايدوست
بلندى خواه را، پستى نه نيکوست
بگفت آخر حديث چشمه نور
چه ميگوئى به پيش مردم کور
مرا چشميست بس تاريک و نمناک
چه خواهم ديدن از خورشيد و افلاک
از آن روزم که موش کور شد نام
سيه روزيم، روزى کرد ايام
ترا آنانکه نزد خويش خواندند
مرا بستند چشم، آنگاه راندند
تو از افلاک ميگوئي، من از خاک
مرا آلوده کردند و ترا پاک
ز خط شوق، ما را دور کردند
شما را همنشين نور کردند
از آن رو، تيرگى را دوستارم
که چشم روشنى ديدن ندارم
خيال من بود خوردى و خوابى
چه غم گر نيست يا هست آفتابى
ترا افروزد آن چهر فروزان
مرا هم دم زند بر ديده پيکان
چو خور شد دشمن آزادى من
رخ دشمن چه تاريک و چه روشن
شوم گر با خيالش نيز توام
نهم زانديشه، چشم خويش بر هم
مرا عمرى بتاريکى پريدن
به از يک لحظه روى مهر ديدن
شنيدم بيشمارش رنگ و تاب است
ولى من موش کور، او آفتاب است
تو خود روشندل و صاحبنظر باش
چه سود از پند، نابيناست خفاش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید