پيوند نور

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بدامان گلستانى شبانگاه
چنين ميکرد بلبل راز با ماه
که اى اميد بخش دوستداران
فروغ محفل شب زنده داران
ز پاکيت، آسمان را فر و پاکى
ز انوارت، زمين را تابناکى
شبى کز چهره، برقع برگشائى
برخسار گل افتد روشنائى
مرا خوشتر نباشد زان دمى چند
که بر گلبرگ، بينم شبنمى چند
مبارک با تو، هر جا نوبهاريست
مصفا از تو، هر جا کشتزارى است
نکوئى کن چو در بالا نشستى
نزيبد نيکوان را خودپرستى
تو نوري، نور با ظلمت نخوابد
طبيب از دردمندان رخ نتابد
بکان اندر، تو بخشى لعل را فام
تجلى از تو گيرد باده در جام
فروغ افکن بهر کوتاه بامى
که هر بامى نشانى شد ز نامى
چراغ پيرزن بس زود ميرد
خوشست ار کلبه اش نور از تو گيرد
بدين پاکيزگى و نيک رائى
گهى پيدا و گه پنهان چرائى
مرو در حصن تاريکى دگر بار
دل صاحبدلان را تيره مگذار
نشايد رهنمون را چاه کندن
زمانى سايه، گه پرتو فکندن
بدين گردنفرازي، بندگى چيست
سيه کارى چه و تابندگى چيست
بگفتا ديده ما را برد خواب
به پيش جلوه مهر جهانتاب
نه از خويش اينچنين رخشان و پاکم
ز تاب چهره خور تابناکم
هر آن نورى که بينى در من، اوراست
من اينجا خوشه چينم، خرمن اوراست
نه تنها چهره تاريکم افروخت
هنرها و تجليهايم آموخت
جهان افروزى از اخگر نيايد
بزرگى خردسالان را نشايد
درين بازار هم چون و چرائيست
مرا نيز ار بپرسى رهنمائى است
چرا بالم که در بالا نشستم
چو از خود نيست هيچم، زيردستم
فروغ من بسى بيرنگ و تابست
کجا مهتاب همچون آفتابست
رخ افروزد چو مهر عالم آراى
همان بهتر که من خالى کنم جاى
مرا آگاه زين آئين نکردند
فراتر زين رهم تلقين نکردند
ز خط خويش گر بيرون نهم گام
براندازندم از بالاى اين بام
من از نور دگر گشتم منور
سحرگه بر تو بگشايند آن در
چو با نور و صفا کرديم پيوند
نمى پرسيم اين چونست و آن چند
درين درگه، بلند او شد که افتاد
کسى استاد شد کاو داشت استاد
اگر کار آگهى آگه ز کاريست
هم از شاگردى آموزگاريست
چه خوانى بندگى را بى نيازى
چه نامى عجز را گردنفرازى
درين شطرنج، فرزين ديگرى بود
کجا مانند زر باشد زراندود
ببايد زين مجازى جلوه رستن
سوى نور حقيقت رخت بستن
گهى پيدا شويم و گاه پنهان
چنين بودست حکم چرخ گردان
هزاران نکته اندر دل نهفتيم
يکى بود از هزار، اينها که گفتيم
ز آغاز، انده انجام داريم
زمانه وام ده، ما وامداريم
توانگر چون شويم از وام ايام
چو فردا باز خواهد خواست اين وام
بر آن قوم آگهان، پروين، بخندند
که بس بى مايه، اما خودپسندند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید