بى آرزو

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بغارى تيره، درويشى دمى خفت
دران خفتن، باو گنجى چنين گفت
که من گنجم، چو خاکم پست مشمار
مرا زين خاکدان تيره بردار
بس است اين انزوا و خاکسارى
کشيدن رنج و کردن بردبارى
شکستن خاطرى در سينه اى تنگ
نهادن گوهر و برداشتن سنگ
فشردن در تني، پاکيزه جانى
همائى را فکندن استخوانى
بنام زندگى هر لحظه مردن
بجاى آب و نان، خونابه خوردن
بخشت آسودن و بر خاک خفتن
شدن خاکستر و آتش نهفتن
ترا زين پس نخواهد بود رنجى
که دادت آسمان، بيرنج گنجى
ببر زين گوهر و زر، دامنى چند
بخر پاتابه و پيراهنى چند
براى خود مهيا کن سرائى
چراغي، موزه اي، فرشي، قبائى
بگفت اى دوست، ما را حاصل از گنج
نخواهد بود غير از محنت و رنج
چو ميبايد فکند اين پشته از پشت
زر و گوهر چه يکدامن چه يکمشت
ترا بهتر که جويد نام جوئى
که ما را نيست در دل آرزوئى
مرا افتادگى آزادگى داد
نيفتاد آنکه مانند من افتاد
چو ما بستيم ديو آز را دست
چه غم گر ديو گردون دست ما بست
چو شد هر گنج را مارى نگهدار
نه اين گنجينه ميخواهم، نه آن مار
نهان در خانه دل، رهزنانند
که دائم در کمين عقل و جانند
چو زر گرديد اندر خانه بسيار
گهى دزد از در آيد، گه ز ديوار
سبکباران سبک رفتند ازين کوى
نکردند اين گل پر خار را بوى
ز تن زان کاستم کاز جان نکاهم
چو هيچم نيست، هيچ از کس نخواهم
فسون ديو، بى تاثير خوشتر
عدوى نفس، در زنجير خوشتر
هراس راه و بيم رهزنم نيست
که دينارى بدست و دامنم نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید