اميد و نوميدى

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
به نوميدي، سحرگه گفت اميد
که کس ناسازگارى چون تو نشنيد
بهر سو دست شوقى بود بستى
بهر جا خاطرى ديدى شکستى
کشيدى بر در هر دل سپاهى
ز سوزي، ناله اي، اشکى و آهى
زبونى هر چه هست و بود از تست
بساط ديده اشک آلود از تست
بس است اين کار بى تدبير کردن
جوانان را بحسرت پير کردن
بدين تلخى نديدم زندگانى
بدين بى مايگى بازارگانى
نهى بر پاى هر آزاده بندى
رسانى هر وجودى را گزندى
باندوهى بسوزى خرمنى را
کشى از دست مهرى دامنى را
غبارت چشم را تاريکى آموخت
شرارت ريشه انديشه را سوخت
دو صد راه هوس را چاه کردى
هزاران آرزو را آه کردى
ز امواج تو ايمن، ساحلى نيست
ز تاراج تو فارغ، حاصلى نيست
مرا در هر دلي، خوش جايگاهيست
بسوى هر ره تاريک راهيست
دهم آزردگانرا موميائى
شوم در تيرگيها روشنائى
دلى را شاد دارم با پيامى
نشانم پرتوى را با ظلامى
عروس وقت را آرايش از ماست
بناى عشق را پيدايش از ماست
غمى را ره ببندم با سرورى
سليمانى پديد آرم ز مورى
بهر آتش، گلستانى فرستم
بهر سر گشته، سامانى فرستم
خوش آن رمزى که عشقى را نويد است
خوش آن دل کاندران نور اميد است
بگفت ايدوست، گردشهاى دوران
شما را هم کند چون ما پريشان
مرا با روشنائى نيست کارى
که ماندم در سياهى روزگارى
نه يکسانند نوميدى و اميد
جهان بگريست بر من، بر تو خنديد
در آن مدت که من اميد بودم
بکردار تو خود را مى ستودم
مرا هم بود شاديها، هوسها
چمنها، مرغها، گلها، قفسها
مرا دلسردى ايام بگداخت
همان ناسازگاري، کار من ساخت
چراغ شب ز باد صبحگه مرد
گل دوشينه يکشب ماند و پژمرد
سياهيهاى محنت جلوه ام برد
درشتى ديدم و گشتم چنين خرد
شبانگه در دلى تنگ آرميدم
شدم اشکى و از چشمى چکيدم
نديدم ناله اى بودم سحرگاه
شکنجى ديدم و گشتم يکى آه
تو بنشين در دلى کاز غم بود پاک
خوشند آرى مرا دلهاى غمناک
چو گوى از دست ما بردند فرجام
چه فرق ار اسب توسن بود يا رام
گذشت اميد و چون برقى درخشيد
هماره کى درخشيد برق اميد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید