شماره ٧٩٤: دريغ صحبت ديرينه وفاداران

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دريغ صحبت ديرينه وفاداران
خوش آن نشاط و تنعم که بود با ياران
چو از شکفتن نورزو عيش ياد کنم
به چشم من گل، اگر نيستند از آن ياران
چو دوستان وفادار رخت بربستند
جهان چگونه توان ديد بى وفاداران
پديد نيست يکى هم از آن، تعالى الله
نبوده اند مگر آن خجسته دلداران
فراق کرده دل ما خراب و مرهم نه
به حقه فلک از بهر اين دل افگاران
دلا، بدان که به تعبير هم نمى ارزد
جهان که صورت خواب است پيش بيداران
عزيز من به متاع زمانه غره مشو
که آنست داروى کيسه بران و طراران
چو عمر مى رود از حرص و آز، جان چه کني؟
به هرزه چند توان کرد کار بيکاران
صلاح نفس مجو، خسرو، ز دل خود، از آنک
طبيب مرده نسازد علاج بيماران



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید