شماره ٧٦٥: اى دل، به چشم عبرت نظاره جهان کن

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اى دل، به چشم عبرت نظاره جهان کن
ظاهر نهان چه بيني، نظاره نهان کن
پرواز کن به همت، بر پر به اوج عزت
جبرئيل اوج خود شو، بر سدره آشيان کن
چشمت چو تندگيرى چون پرده هاى ديده
بگشاى پرده دل، سرپوش از آن روان کن
زان زر که کم خورى گر دامن گرانت ماند
بر دار خاک و خارا دامان خود گران کن
عمر رونده خواهى پاينده تا قيامت
زنهار نام نيکو با عمر همعنان کن
گر تخت عاج خواهي، خود را بلند منگر
در خاک تست بادي، زان مشتى استخوان کن
بر خويهاى ناخوش نه باد برد، بارى
دارى رمى ز گرگان زر ابروى شبان کن
ور در صدف چنانى کآرند روى در تو
آيينه هاى خود را آيينه جهان کن
رخ سوى شاه دل نه، کش در غزا خرد را
پس اسپ عشق در ران، فرزينش رايگان کن
بين شمع کش ز سوزش کشته ست جان روشن
گر روشنيت بايد، تن را بسوز جان کن
خسرو به ملک شهرت چندت زبان هرزه
عالم همه گرفتي، شمشير در ميان کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید