شماره ٧٣٠: سوداى خوبان کم نشد، زين جان غم فرسود من

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
سوداى خوبان کم نشد، زين جان غم فرسود من
هستى همه کردم زيان، اين بود زيشان سود من
با هر که بنمودم وفا، ديدم جفايى عاقبت
شکرى نگفت از هيچ کس، اين جان ناخشنود من
من خود ز دست هجر تو در تلخى جان کندنم
ابرو ترش کرده مرو، اى ترک خشم آلود من
بنشين به بالينم دمي، من خود نخواهم زيستن
بارى ببينم روى تو، کافيست خود مقصود من
زين آه دردانگيز من بگريست چشم خلق خون
يارب چه بودى چشم تو، گر پر شدى از دود من!
از ناله و زارى زبان يک دم نمى آسايدم
بين تا چه خواهد کرد باز اين آه زود ازود من!
ناليدن يعقوبيم در سنگ مى گردد همى
ديوار در رقص آورد اين نغمه داود من
امشب نهانى روى را بر آستانش سوده ام
اى گريه امروزى مشو اين روى خاک آلود من
خونابه خسرو چنين ديده نيفگندى برون
گر دل ندادى هر دمش اشک جگر پالود من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید