شماره ٧٢٢: از همچو تويى بريد نتوان

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
از همچو تويى بريد نتوان
بر تو دگرى گزيد نتوان
تا چند کشم جفايت آخر
محنت همه عمر ديد نتوان
زين پس من و جور عشق و تسليم
کز آمده سر کشيد نتوان
غم سينه بسوخت، چون توان کرد؟
خود پرده خود دريد نتوان
ياران عزيز، پند گويند
گويند، ولى شنيد نتوان
من کز پى خواريم چه تدبير؟
عزت به درم خريد نتوان
بى يارى بخت کام دل نيست
بى پر به هوا پريد نتوان
ايوان مراد بس بلند است
آنجا به هوس رسيد نتوان
اين شربت عاشقيست خسرو
بى خون جگر چشيد نتوان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید