شبى بخرام و مه را کار بشکن
رخى بنما و گل را بار بشکن
ز سر جوش دلم برگير جامى
خمار نرگس بيمار بشکن
مخور با مردمان عشق باده
سفالش بر سر اغيار بشکن
صبوحى کرده از مجلس برون آى
بتان را چاشت گه بازار بشکن
سرم نطع است پايى کوب، اى مست
دماغ عقل دعوى دار بشکن
جهان مى کشى هر روز، بنشين
يک امروز از پى من کار بشکن
خط مشکين يار، اى گل، نه سهل است
ورق، کانجا رسي، زنهار بشکن
بر آن دامن نخواهم خون خود نيز
قبا را عطف خونين وار بشکن
دل خسرو شکستي، وه که گفته ست
که مهر حقه اسرار بشکن