وصيت مى کنم، گر بشنود ابرو کمان من
پس از مردن نشان تير سازد استخوان من
زبان اوست ترکى گوى و من ترکى نمى دانم
چه خوش بودي، اگر بودى زبانش در دهان من
به شکر نسبت لعل لب جان پرورش کردم
برون کن از پس سر، گر غلط کردم، زبان من
اگر با ما سخن گويى ز روى مرحمت، مى گو
منم فرهاد سرگردان، تويى شيرين زبان من
چنان از عشق مى سوزد تنم در زير پيراهن
که از بيرون پيراهن نمايد استخوان من
مراد خسرو بيدل بر آر و يک زمان بنشين
که رحمى بر دلت آيد ز فرياد و فغان من