شماره ٧٠٣: درآ، اى شاخ گل، خندان و مجلس را گلستان کن

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
درآ، اى شاخ گل، خندان و مجلس را گلستان کن
به گفت تلخ چون مى عاشقان را مست و غلتان کن
از آن زلف پريشان نامزد کن باد را، ور کس
به عهدت خواب خوش دارد، همه خوابش پريشان کن
مگو «پيراهن زيبايى آمد چست بر يوسف »
تو هم بشناس خود را و يکى سر در گريبان کن
فراوان بت پرستيدم به محراب نماز، اکنون
به محراب دو ابروى خودم از سر مسلمان کن
پس از مردن منه تابوتم اندر گوشه مسجد
ببر آن هيمه را در کار آتشگاه گبران کن
منه بر آينه آن روي، وه گر مى نهي، بارى
بسوز اين جان کم بخت مرا، خاکستر آن کن
چو نتوان بوى تو بشنيد از وي، مى درم جامه
چرا بيهوده گويندت که گل در مشک پنهان کن
گه جان دادن است و شربت ديدار مى خواهم
اگر چه بر تو دشوار است، بارى بر من آسان کن
برون آ چون سواد ديده ابر سيه، وانگه
به گرما سايه بالاى آن سرو خرامان کن
طبيبا، درد من دارد نهفته در دلم کارى
تو دردى را که بيکارست رو تدبير درمان کن
نثار تست چون جانهاى مشتاقان تو، بارى
نثارت ديگران چينند نى خود غارت جان کن
ندارم خواب من، از آستانت بو که خواب آيد
بيار آن خاک را هم خوابه آن چشم گريان کن
بناى عشق جانان نو شد اندر سينه خسرو
بناهاى کهن از کارگاه غمزه ويران کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید