وقتى ازين پيش تر خوشدليى داشتيم
غارت عشقت رسيد، آن همه بگذاشتيم
تخم وفا کاشتيم بر سر راه اميد
هيچ برى چون نداد، کاش نمى کاشتيم!
شاهسوارا، ز خط تا بکشيدى سپه
ز آتش دل در هوا صد علم افراشتيم
دى ز لب پر نمک خنده زدي، وز لبت
هر چه جگر رخنه داشت از نمک انباشتيم
ديده خسرو شده ست خانه نقاش چين
بس که درو از خيال نقش تو بنگاشتيم