شماره ٥٢٣: اى سفر کرده ز چشم و در دل و جانى مقيم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اى سفر کرده ز چشم و در دل و جانى مقيم
روزها شد تا نيايد از سر کويت نسيم
پيش از آن روزى که جان را با بدن شد اتحاد
عشق تو با جان من بودند ياران قديم
کس مقيم کعبه مقصود نتواند شدن
تا نگردد خاک پاى محرمان آن حريم
باده نوشيدن به خلوت لذتى دارد مدام
خاصه آن ساعت که باشد نازک اندامى نديم
اشک گردد از سموم قهر تو آب حيات
زنده گردد از نسيم لطف تو عظم رميم
مدعي، فقرم مبين کز دولت عشقش مرا
هر نفس در يتيمى مى دهد طبع کريم
هم به مکتوبى ز خسرو ياد مى کن گاه گاه
چند باشى محترز از طعنه مشتى لئيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید