شماره ٥٢٠: اى خوش آن روزى که ما با يار خود خوش بوده ايم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اى خوش آن روزى که ما با يار خود خوش بوده ايم
باده نوشان زان لب لعل شکروش بوده ايم
روى او خوش خوش همى ديديم و مى داديم جان
جان فداى آن دمى کز روى او خوش بوده ايم
قامت او تير و قد او کمان هر دو بهم
الغرض زان شست زلفش در کشاکش بوده ايم
دى به پاى من زره ببريده و من ساخته
ما به ديده زير پايش نقش مفرش بوده ايم
از خيال او که سر تا پاى باشد نقشبند
پاى تا سر همچو ديباى منقش بوده ايم
انقلاب چرخ بنگر کز پى يک روزه دل
مدتى از محنت هجران مشوش بوده ايم
بهر يک ساعت که دست اندر کف او داشتيم
روزها از دورى او دست در کش بوده ايم
سى و هشت عمر در شش پنج غم شد سر به سر
شادمان زين عمر روزى پنج يا شش بوده ايم
هر کسى گويد که سوزى داشت خسرو پيش از اين
اين زمان خاکستريم، ار وقتى آتش بوده ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید