سفر کردند ياران جان ما هم
بسى بيگانگان و آشنا هم
ز ما يک بار برکندند دل را
ز صحبت خيمه مهر و وفا هم
چه تاب رنج راه آن نازنين را
که راهش در دل و در ديده جا هم
برابر رفت در يک تاش جانم
دلم در بند آن زلف دو تا هم
دو بوسى يادگارى داد ما را
دو مى مى داد پيش از ديده با هم
طفيل آهوى صحرا چه بودى
که در فتراک خود بستى مرا هم
جدايت مى کند از جان من عشق
جدايى بند بند من جدا هم
فلک را کور بادا ديده مهر
که نارد دوستان را ديده با هم
اگر آن سو روى از خسرو، اى باد
ببوسي، باد پاى يار ما هم